تو این متن میخوام یه مقداری از خاطرات و تجربه هام براتون صحبت بکنم، شاید قسمتی از اون در آینده نزدیک به کارتون بیاد، پس اگر مایل هستین لحظاتی همراه من باشین با “تجربه فریت بار به کانادا”.
همیشه منتظر این لحظه بودم. لحظه هایی که شاید همیشه توی ذهن هر پدر و مادری حک شود و با به یاد آوردنش لذت یک عمر تلاش برای بچه ها شیرین و خاطره انگیز شود. بالاخره امروز شایان و شمیم بعد از روزها انتظار ویزایشان را گرفتند و از ته دل می خندند.من و پدرشان هم از دیدن این همه شادی بچه هایمان، قند توی دلمان آب می شود.
فریدون پای لبتاب نشسته بود و اینبار داشت جدی تر از قبل با هیجان عکس های شهر ونکوور را جست و جو می کرد و هربار به مکانی دیدنی می رسید به شوخی می گفت: خوب حالا چی بپوشیم میخوایم بریم اینجا؟ من که مشغول تدارک سورو سات یک جشن کوچک بودم گفتم: اول بگید ببینم چی ببریم میخوایم بریم اونجا؟ انگار پرسشم حسابی توی فضا نشست. همه لحظه ای ساکت شدند.
شایان مدارکش را توی کیفش گذاشت و به طرف فریدون رفت: اره بابا واقعا چی باید ببریم. بالاخره موضوعه یه زندگیه جدیده دیگه. فریدون سرش را خاراند و گفت: خوب وسایلمونو می بریم دیگه. گفتم: موضوع مهمتر از این حرفاست. سارا می گفت هرچیزی رو نمیشه برد. وگرنه دردسر ساز میشه. باید تحقیق کنیم.سارا می گفت: بهتره سرچ کنید و از یه شرکت فریت بار کمک بگیرید.
هنوز حرفم تمام نشده بود که صدای کلیدهای کیبورد زیر دست فریدون به هوا رفت و همزمان بلند گفت یادداشت کن.فریت بار و کارگو سفیران .شمارشم اینه: 88830215
شمیم تلفن را برداشت و تماس گرفت. اینقدر پر بودند از هیجان سفر که حتی یک لحظه را هم از دست نمی دادند.
الو، شرکت فریت بار سفیران. میخواستم چن تا سوال بپرسم. درباره ارسال بار.
به کانادا. ونکوور
بیشتر بدانید: ارسال هوایی بار به ونکوور کانادا با مناسب ترین نرخ حمل و معتبرترین ایرلاین
بله دانشجو هستیم . من و برادرم.
اره برای بردن وسایل خونه چند تا سوال داشتم.
سفیران پشت تلفن به شمیم گفته بود که همان عصر کارشناسی را برای بررسی و راهنمایی به خانه امان می فرستد.همه چیز داشت روی روال پیش می رفت و به قول شایان روال بود.
طرف های ساعت 5 بود که زنگ خانه به صدا در آمد. همه انگار خودمان را برای یک جلسه مهم آماده کرده بودیم . فریدون در را باز کرد و مردی تقریبا 35 ساله با تعرف های پی در پی فریدون به خانه ما آمد.آقای مددی خودش را کارشناس شرکت فریت بار سفیران معرفی کرد. شایان سر صحبت را باز کرد و خواست زودتر همان اول تکلیف را روشن کند.
آقای مددی پرسید: خوب شما به سلامتی قراره چی ببرید و چی نبرید؟
فریدون که هنوز شادی صبح در ته چهره اش مانده بود گفت: خوب گمونم باید همه چیو ببریم. می ترسم تو کشور غریب گرفتار شیم.
مددی که درحال پر کردن فرمی بود سرش را بالا اورد و گفت : البته همه چیو که نمیشه برد. خوب ارسال بار یه سری محدودیت ها داره که من باید خدمتتون عرض کنم.
هنوز حرفش تمام نشده بود که شمیم پرید و گفت: تختم رو که می تونم ببرم. من به جز رو تخت خودم جایی خوابم نمیبره .
آقای مددی لبخندی زد و گفت: بله تختو میشه برد. منظور من یه سری وسایله که می تونید اونجا تهیه کنید.
من هم از فرصت استفاده کردم و گفتم: منم فقط با وسایل خودم می تونم آشپزی کنم. وگرنه تو کانادا اینا گشنه می مونن.
-وسایل آشپزخونه رو هم میشه برد اما خوب خوراکی ها ی آشپزخونه محدودیت داره.
فریدون سرش به مددی نگاهی کرد و گفت: منظورتون ترشی و اینا که نیست؟
- چرا دقیقا منظورم ترشی و آبلیمو و ایناست. این رو نمی تونید ببرید.
فریدون که انگار بهش خبر داده باشند که کشتی هایش غرق شده گفت: کانادا بی ترشی ایرانی صفا نداره بخدا.
شایان هم دست آقای مددی را گرفت تا اتاقش را به او نشان دهد و او را در جریان کارتن کتاب ها و تابلو های نقاشی قرار دهد.
- اینا حکم طلا رو واسه من داره.نگید که اینا رو نمیشه برد که وسط خاطره ها و علاقه هام خط میوفته.
- نه همه اینا قابل بردنه. ولی بهتره وسایل برقی رو نبرید. چون معمولا ولتاژ برق کشورا باه م متفاوته و احتمالا مشکل ساز میشه. شمیم خانمم باید حواسش باشه وسایلی مثل لاک و ادکلن توی بار نباشه که توی گمرک حتما به مشکل بر می خورید. البته خوب شما به عنوان دانشجو می رید و بهتره وسایلی ببرید که به عنوان بار دانشجویی به حساب میاد. همه گرم گفت و گو با آقای مددی و چک و چانه زدن برای جا دادن بارهای مربوط به خودشان جزو لیست بارهای ارسالی بودند که نگاهم افتاد به قالیچه ای که مادر بزرگ قبل از رفتنش به من داده بود و ذهنم را پراند به سال های کودکی.
- قالیچه و این ظرف ها
- مددی نگاهی به قالیچه و ظرف ها انداخت و گفت: عتیقه که نیستن؟
- خنیدم و گفتم: نه هدیه مادر بزرگمه
- نه اشکالی نداره آقای مددی با صبر و حوصله گوشش را سپرده بود به ما و یکی یکی سوال هیمان را جواب می داد. اصلا هم خسته نمیشد انگار.
بعد از دو ساعت گفت و گو قرار بر آن شد که آخر هفته برای بسته بندی بارها به خانه ما بیایند و همینجا بارهایمان را بسته بندی کنند. قرار مدارها ی فریدون با اقی مددی با امضای یک فرم به پایان رسید و تا آخر شب همه مشغول جمع و جور کردن وسایلی شدند که باید با خودشان به ونکوور می آوردند.
صبح پنج شنبه، بسته بندی وسایلمان 5 ساعت طول کشید. همه چیز با دقت و وسواس پیش می رفت و هربار که مسولان بسته بندی، طرحی هوشمندانه برای بسته بندی وسایل می دادند فریدون سری می تکاند و می گفت: گمون می کردم بسته بندی من رو دست نداره، اما حرفمو پس می گیرم. همه چیز منظم و دقیق و مطمئن جلو چشممان بسته بندی شد. به قول شایان زیبا و مطمئن. حالا دیگر همه چیز مهیای رفتن بود.
وقت رفتن بود ومهاجرت. در طول راه شایان مدام توی سایت شرکت هواپیمایی بارهایمان را ردیابی می کرد. یک بار هم به اقای مددی زنگ زد و در باره تابلو نقاشی اش سوال می پرسید
- نگران نباش شایان جان. کا رو به کاردان سپردی . همه چیز و سالم و کامل تحویل می گیری.
همینطور هم شد. به ونکوور که رسیدیم میهمان خانه دوستانمان بودیم و بعد از 4 روز تمام بارهایمان رسید. فریدون که داشت بارها را بار وانت می کرد گفت: می دونی به چی فکر می کنم.
- به چی؟
- خدا خیر بده سارا خانوم رو
- چطور
- اگه سارا به تو نگفته بود بارتون رو باید به یه شرکت بسپرید و ما سرچ نمی کردیم حالا معلوم نبود چه نقشه هایی می کشیدیم و این وسایل الان چه وضعی داشتن. الان که وسایل بی عیب و نقص و سر موقع به دستمون رسید باید یه زنگ بزنیم و ازش تشکر کنیم. همان موقع بود که تلفن فریدون زنگ زد. اقای مددی بود از شرکت سفیران:
- -بالاخره تابلو نقاشی صحیح و سالم رسید؟…..
- صحیح و سالم. البته ما منتظر ایمیل شما نموندیم و خودمون با فرودگاه تماس گرفتیم. واسه همین بنا به توصیه جنابعالی گازشو گرفتیم اومدیم بارارو تحویل گرفتیم.
فریدون افتاده بود روی دنده داستانسرایی. ولی خوب شد که زود خودمان را به فرودگاه رسانده بودیم. اینجوری دیگر هزینه انبارداری نپرداختیم و فقط 180 دلار پایمان آب خورد.البته فریدون فکر می کرد بیشتر از اینها پایمان دربیاید. ( Importing personal goods to Canada )حالا بعد از یک پروسه کوتاه کنار وسایلمان بودیم و فریدون داشت یکی یکی بارها را باز میکرد، چک می کرد و توی خودر ی شخصیمان می گذاشت. یکی یکی را که چک کرد بادی به غبغب انداخت و گفت: دستمریزاد. همش سالم و سرحاله.
حالابعد از فقط چهار روز وسایل را بار ماشینمان کرده بودیم و داشتیم به طرف چیدن یک زندگی جدید می راندیم. زندگی جدید در ونکوور بهمراه خاطرات ما از “تجربه فریت بار به کانادا”.
بیشتر بدانید: ارسال بار به تمامی شهرهای کانادا از ترمینال بار فرودگاه امام خمینی
ارسال بار به کانادا، چند نکته از طرف سفیران:
- داستان های فریت بار، ما کاملا واقعی هستن، در این داستان از “تجربه فریت بار به کانادا” با شما صحبت میکردیم.
- از هر جای ایران که بار دارین با ما تماس بگیرین، تحویل و بسته بندی و ارسال بار به کانادا با ما…
- لازم نیست شما ایران باشین، اگر تا الان مهاجرت کردین و هنوز فکرتئن پیش وسایل تون تو ایران هست، فقط هماهنگ کنین که بار رو به ما تحویل بدن، باقی کار ها با ما…
- اگر سئوالی دارین با ما تماس بگیرین، ما خوشحال میشیم که راهنمایی و کمک تون کنیم.
- پادکست های ما رو گوش کنین ، قبل از اینکه بارتون رو فریت کنین ، تا در پروسه ارسال بار به کانادا، تو گمرک کانادا به مشکل بر نخورین.
- لازم نیست همه بارهاتون رو یک جا بفرستین، ما طبق بودجه تون راهنماییتون میکنیم که چقدر بار بفرستین که از نظر مالی زیاد بهتون فشار نیاد.
- در صورت نیاز به کسب اطلاعات بیشتر در زمینه نحوه محاسبه هزینه ارسال بار به کانادا ، ونکوور و یا هر شهر دیگری در این کشور ، به صفحه هزینه حمل بار هوایی در وب سایت سفیران کارگو مراجعه کنید.